شايد قسمت بود كه فرزانه دات نت قبلي پاك شد. شايد منتظر اين بود كه داستانهاي جديد بياد داخلش. خلاصه كه اين جديده شد!
به هر حال يا به قول دكتر سروش عزيز (كه من خدا خدا ميكردكم با خاستگاري از دخترش، او پدر زندايي من ميشد) الا ايحال، داشتم وبلاگ ماه منير را ميخواندم، به غيرتم بر خورد. گفتم بيشتر از يك سال هست كه چيزي در وبلاگم ننوشتم. آنطود كه از همه شنيدم، زيبا مينويسم.
داستان از اين قرار است كه دختري بود ۷ ساله، كه پدر و مادرش متاركه كدرند. پدر به دليل پدر كشتگي ديدار مادر و دختر را ممنوع كرد تا روزي...
چهارده سال از آن زمان ميگذرد...
زندگي تازه فرزانه اينبار انتخابي بوده، با عشق.
همسان خواهر كوچكم ديروز پرسيد: چه اشكالي داره كه آدم كسي رو زيادي دوست داشته باشه، كه تو هميشه ميگي مشكل اينجاست كه داداشمو زيادي دوست داري؟
جواب دادم: اشكالش اينجاست كه اون موقغ انقدر دوسش داري كه خودتو فراموش ميكني. اون موقع انقدر دوسش داري كه از همه چيزت ميگزري حتي از خودت. اون موقع انقدر دوسش داري كه كور ميشي، كر ميشي، خر ميشي. و هر لحظه ترس از دست دادنش پاهات رو سست ميكنه، دلت رو هري ميريزه پايين،قلبت رو درد مياره، چشمات هميشه پره. حتي وقتي كنارش هستي، دلت براش تنگ ميشه. ازش سير نميشي. ياز هم كمه. هر چي بو ميكني باز هم كافي نيست. انقدر دوسش داري كه در ابراز علاقه كم مياري. هر چي ميگي دوست دارم، باز هم كمه، باز هم كم مياري...
همين الان، بين نوشتن، يا "تايپ كردن"، اس ام اس دادم: چرا عشق تو من رو مجنون كرده؟
درد من اين نيست كه ياري ندارم. يا به يارم نرسيدم. من دردي ندارم كه ياري ندارم. من خوشبختم. دست الهي بر سرم كشيده شده. جنوني در دلم دارم غير قابل توصيف.
موسيقي متن وبلاگ
عباس معروفي
همنواييم ميكند. تا كنون هيچ ريتمي، هيچ نتي، هيچ ترانه اي، هيچ آهنگي تا اين حد بيانگوي زيبايي و لطافت و حزن عشق در گوشهاي من نبوده. نام و نشاني از اين قطعه ندارم. براي خود، پاييزش مينامم. يا شايد عشق. يا شايد مخلوطي از آن دو، "فرزانه".
Comments (1)
با تو هستم
هر جا
از مقدمه
تا انتها
Posted by Mahmonir | July 13, 2007 11:38 PM
Posted on July 13, 2007 23:38